از شیر گرفتن عشقم
سلام مامانی
روز پنج شنبه مورخ 24/1/91 تصمیم گرفتیم که با بابایی سه تایی بریم شمال چون خیلی خسته شده بودیم و عید هم هیچ کجا نرفته بودیم. من و بابایی هم حدود یک ماهی بود که راجع به از شیر گرفتنت باهم صحبت می کردیم.
آخه مامانی تو غذا خوب نمی خوردی و به شیر خوردن زیادی عادت کرده بودی و یک کمی ضعیف شده بودی به همین دلیل تصمیم گرفتیم حالا که هوا خوب بود و می رفتیم مسافرت شما رو از شیر بگیریم . یک کمی بی قراری می کنی ولی خدارو شکر با این موضوع کنار اومدی.
توی شمال هم کلی بهت خوش گذشت و باهم بازی کردیم و کلی جاهای خوب خوب رفتیم. بابایی از تهران یک اسباب بازی کامیون برات خرید تا لب دریا شن بازی کنی . البته یه مقدار اونجا هوا خنک بود و روزی هم که تورو بردیم ساحل باد شدید می اومد خوب نتونستی بازی کنی و کلی شن رفت توی وسایل و دهنمون. یه عالمه عکس زیبا هم ازت گرفتم چندتا شو می گذارم.
خیلی خیلی دوست دارم.