راه رفتن رادین جان
سلام عزیز دلم
ببخش من رو که چند روز هست وقت نمی کنم برات مطلب بنویسم چون مامانی و بابایی می رن کلاس زبان و وقتهای خالیمو باید درس بخونم و تو هم که اصلا اجازه نمی دی که من درس بخونم و یا مطلب بنویسم. عزیزم تعطیلات آخر شهریور رو رفتیم شمال خیلی خوش گذشت و هوا هم خیلی خوب بود با خاله الهه و دوستش.برای اولین بار توی نمک آبرود سوار تله کابین شدی و کلی کیف کردی توی صف تله کابین هم یه خانم خیلی خوشگل و همسرش پشت سرمون بودند که تو خودتو انداختی توی آغوشش و دیگه نمی خواستی توی آغوش مامانیت برگردی و با گریه از اون خانم جدا شدی ( چشمم روشن ) اون بالا هم دل خیلیها رو بردی و کلی مردم باهات عکس گرفتند.از شمال که آمدیم انگار که آب و هوا بهت ساخته شروع کردی به راه رفتن قربون قدمات عزیزم. خیلی بامزه راه می ری دوست دارم قورتت بدم .
الان هم تورو خواباندم و باید با بابایی که خیلی خسته است بشینیم درس بخونیم برامون دعا کن خوب پیش بریم. برای بابایی هم که خیلی خیلی دوستش داریم دعا کن از پس کار و زبان بر بیاد.
دوست دارم و می بوسمت