دوچرخه
سلام عزیزم
٥ شنبه من و شما و پدر عزیزتون رفتیم براتون یک دوچرخه زیبا خریدیم از توی خیابون خودمون و بردیمت پارک کلی بازی کردی. البته الان بیشتر دوست داری راه بری و خودت بری با اسباب بازیها بازی کنی. فکر کنم کلی خسته شدی به خاطر اینکه تا گذاشتم توی صندلیت تو ماشین خوابت برد و رفتیم کباب ترکی نشاط رو بخوریم و تو اونجا بلند شدی و کلی سیب زمینی خوردی و کمی هم ساندویچ. وقتی جلوی رستوران ایستاده بودیم تورو گذاشتم توی صندلی راننده و تو هم با کنجکاوی تمام یاد گرفتی چطوری چراغهای ماشین رو روشن کنی و مدام اینکارو انجام می دادی و توی صورت مردم نور بالا می انداختی . الهی قربونت برم مثل عسل می مونی از ته قلبم دوست دارم. روز جمعه هم تو رفتی خونه خاله زهرا تا من و پدرت درس بخونیم ولی من همش تو فکرت بودم خیلی دلم برات تنگ شده بود و لحظه شماری می کرد ببینمت.
عشق منی